دره خاموش
.
سكوت، بند گسسته است. كنار دره، درخت شكوه پيكر بيدي. در آسمان شفق رنگ عبور ابر سپيدي. نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش. نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين. كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر. ز خوف درة خاموش نهفته جنبش پيكر. به راه مي نگرد سرد، خشك، تلخ، غمين. چو مار روي تن كوه مي خزد راهي، به راه، رهگذري. خيال دره و تنهايي دواند در رگ او ترس. كشيده ام چشم به هر گوشه نقش چشمة وهم: ز هر شكاف تن كوه خزيده بيرون ماري. به خشم از پس هر سنگ كشيده خنجر خاري. غروب پر زده از كوه. به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر. غمي بزرگ، پر از وهم به صخره سار نشسته است. درون درة تاريك سكوت بند گسسته است. |